گمشده در زمان

ساخت وبلاگ
دیروز یه نفر تو ساختمون اداری صداوسیما خودکشی کرده!اون ساختمون دقیقا جلوی چشمای من از محل کارم.البته این بنده خدا خودش رو از اون طرف ساختمون انداخته و من این طرف ساختمون رو می بینم.هرکس اینطور مواقع یک داستان نقل می کنه.اما مهم ترینش این که طرف اینقدر تحت فشار گذاشته شده برای گرفتن حق و حقوق خودش این اتفاق رو برای خودش رقم زده!نمی دونم چرا همه از بیرون فکر می کنن صداوسیما همه کارمنداش اوضاعشون خوب و نمی دونن که بچه هاش تحت چه فشاری هستن!خیلی وقت ها منم به پایین پریدن فکر کردم!چرا دروغ هربار که رو بلندی قرار می گیرم اولین چیز به پایین پریدن ازش فکر می کنم و این اصلا خوب نیست!منگنه به : هرز نوشت + نوشته شده در  سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ ساعت صفر   توسط میلاد  |  گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 18:28

از پنجره اتاقم به بیرون نگاه می کنم و با خودم می گم یه صبح دیگه شروع شد!به خودم امید میدم که امروز به کارهام برسم و روز خوبی رو برای خودم رقم بزنم.به این فکر می کنم جای هدف های وسیع بتونم روزم رو برنامه ریزی کنم و کارهای عقب افتاده رو پیش ببرم و مفید باشه روزم.به این فکر می کنم که چقدر توانایی دارم و از اونا استفاده نمی کنم.به این فکر می کنم که ایده هام رو اجرایی کنم و نذارم کنار ذهنم خاک بخوره.به این فکر می کنم که فلان کار رو اگر انجامش بدم بدون شک بازخورد خوبی داره و باعث میشه موفقیت بیاد سراغم.به این فکر می کنم که من اگر چیزی رو بخوام بهش می رسم و کافی فقط همت کنم.خلاصه فکر می کنم و فکر.بعد آخر همه فکرام نتیجه می گیرم،خوب که چی؟واسه چی؟نمی دونم حتما دچار این حال شدیم اما این که هر روز دچارش باشید و مثل یه مریضی بیفته به جونتون و خوره جونتون بشه خیلی کشنده است.مثل کسی که زخم و محل زخم رو می بینه اما نمی تونه پانسمانش کنه و قدرتش رو نداره و فقط می افته یه گوشه و رد خون رو می بینه.مثل زل زدن به تاریکی،مثل سقوط که انتها نداره همیشه در حال سقوطی و دیگه به مرحله ای می رسی که دوست داری بخوری یه جایی حتی اگر بهت قراره آسیب جدی برسه اما حداقل متوقف بشی و بتونی خودت رو جمع کنی با تمام دردهات.نمی دونم این چاه عمیق و بی انتها کی قراره تموم بشه اما هر چی هست که جاذبه اش بیشتر از قدرت منه و واقعا داره من رو له می کنه با تاوان و حس پوچی خودش.الان هر کی بخونه میگه این علام افسردگی و از این حرف ها،خوب این خیلی خوبه که همه مشکلات خودمون رو بندازیم گردن غول افسردگی و خودمون رو بیمار نشون بدیم اینطوری تسکین پیدا می کنیم اما حقیقتا این اسمش هر چیزی هست جز افسردگی این غرق شدن تو خود این قدم برن گمشده در زمان...
ما را در سایت گمشده در زمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : milad1986a بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 15:48